من و تنها من!

به دنبال شناخت خود آغاز به نوشتن میکنم!

من و تنها من!

به دنبال شناخت خود آغاز به نوشتن میکنم!

بعضی روزها

بعضی روزا بدون دلیل دوست داری ناراحت باشی!

تنها باشی! 

یاد قرضهای گذشتت بیفتی و واسه خودت دل بسوزونی! 

از صبح تا شب فقط بخوابی! 

خودت باشی و خودت و مجبور نباشی روی هیچ بنی بشری رو ببینی! 

تنبل باشی و فقط با یه بالشت  و پتو توی بغلت هی اینور اونور بیفتی! 

اما دقیقا در همین روزها: 

باید جواب هزار نفر که ازت کار میخوان رو بدی! 

نزدیک هزار صفحه صورت وضعیت مهر بزنی و صحافی کنی ! 

دائم به بهانه های مختلف اتاقت پر باشه از آدمهای مختلف! 

یکی دائم باهات باشه و دائم ازت بپرسه چته!  

از بس کار داری مرخصی هم بهت نمیدن !

 

اونوقت که اطرافیان مفهوم واقعی برج زهر مار رو درک میکنند و براشون یک واقعیت ملموس میشه.

اندر احوالات کار

اصولا از همون  بچگی سعی داشتم ثابت کنم که زنها با مردها فرقی نمیکنن!هر کار یه مرد بتونه انجام بده یه زن هم قادر به انجام دادنش هست!این موضوع به دوران دبستانم برمیگرده!وقتی بقیه بهم میگفتن تو فلان کار  رو نمیتونی انجام بدی چون دختر هستی شده به قیمت صاف کردن دهن خودم بهشون نشون میدادم که اشتباه میکنن و منم میتونم! 

این فکر  در کلیه مراحل زندگیم روی تصمیمات و کارهام تاثیر گذاشته و احتمالا خواهد گذاشت!از جمله انتخاب رشته تحصیلی انتخاب شغل و محل کار و بدوش کشیدن مسئولیتهایی که در راستای اثبات همین ذهنیت روی دوش خودم سوار کردم!

اما الان که به گذشته و تصمیمات  و کارهام نگاه میکنم میبینم همیشه این مسئله به ضررم تموم شده!

بعد از فارغ التحصیلی در حالیکه خواهر و برادر از موهبت بچه خونه بودن و خوردن و خوابیدن  و تا حدی درس خوندن استفاده میکردن .من بجای اینکه همین کار رو بکنم و برای ارشد بخونم عین همیشه خودمو انداختم وسط میدون و به خیال خودم سعی کردم در رفع و رجوع اوضاع بد اقتصادی خانواده که بعد از ورشکستگی بابا درست شده بود کمک کنم.

اما زهی خیال باطل که نه تنها ارشد رو از دست دادم که تازه  فهمیدم اوضاع  ریالی خانواده خراب تر از اینه که حقوق چندرغاز یه  تازه کار   بتونه کاری براش بکنه! 

توی تمام فعالیتهای خانوادگی  هم من بودم که همیشه نقش برادر بزرگترم رو بازی کردم در حالی که اون به هر بهانه ای که میتونست از زیر کار در میرفت و اینقدر این کار  رو انجام داده بود که دیگه برای همه عادی شده بود و کسی ازش بازخواست نمیکرد!

 

توی محل کار هم برای اینکه خودم رو ثابت کنم عین میمون از هر چه بلندی میرفتم بالا  و از هر چی پرتگاه آویزون میشدم که خدایی نکرده کارگرا فک نکنن: این که زنه!چیزی حالیش نیست!کاری از عهدش بر نمیاد. 

البته این موضوع در اوایل کارم  بیشتر مصداق داشت و این مسئله که نه تنها از بلندی نمیترسیدم بلکه از هیجان بالا و پائین رفتن لذت هم میبردم بهم توی این خود اثباتی کمک میکرد.اما با بالاتر رفتن تجربه فهمیدم بجای میمون بازی راههای دیگه  ای هم هست که بشه به زیر دستا فهموند باید حرف آدمو گوش بدن! 

اون وقتا که کلم بوی اون خوردنی خوشمزه  رومیداد به شدت جلوی هر کسی که کارها رو به کارهای زنونه و مردونه تقسیم میکرد می ایستادم. 

اما در حال حاضر با تجربه 6 سال کار که 1 سال اخیرش در یک کارگاه ساختمانی بوده اگه کسی چنین حرفی بزنه اونقدر مثل گذشته آتیشی نخواهم شد.چون شاید ما خانوما بتونیم از عهده  هر کاری که مردها انجام میدن بر بیایم اما برای انجام بعضیهاش باید از خودمون مایه بگذاریم! 

مثلا برای یک آقا اتفاق نخواهد افتاد که در حین بازدید از قسمتهای کارگاه باد ایشون رو مورد تفقد قرار بده و در انظار عموم مقنعه رو از سرشون در بیاره و هر چی جذبه برای خودش رشته بود رو در یک ثانیه پنبه کنه! 

که حالا هر چی به خودت بد و بیراه بگی که حالا میمیردی همون مقنعه با پارچه سنگین تر رو میکردی سرت !نمیشد نخوای در طی 9 ساعت کار روزانه پارچه مقنعت سبکتر باشه تا حداقل این 4 تا شوید مو که روی سرت باقیمونده نریزه و ...

دیگه هیچ فایده ای نداره و مدتی طول میکشه تا نظار ،منظره ای رو که دیدن فراموش کنن!

یااینکه توی محیط کار که تو تنها جنس متفاوت هستی و بقیه همه از یک جنس دلت لک بزنه که  یک صدای لطیف بجای صداهای نکره خشدار به گوشت بخوره . 

 

نمیدونم شاید همین مسئله همکار خانوم نداشتن بیشتر محیط کار رو برام به یه محل آزار دهنده تبدیل کرده تا سختی کار؟ 

از طرف دیگه همیشه کارهای سخت  رو به کارهای آسون ترجیح دادم. 

میگم تکلیفم با خودم رو شن نیست!!!  

به نام خدا

سلام به خودم! 

 

بالاخره کاری که از سال ۱۳۸۵ قصدش رو داشتم انجام شد.داشتن یه جای خصوصی واسه خوده خودم! 

البته قبلا هم انجام داده  اما بنا به دلایلی پاکش کرده بودم! 

آدرس اینجا رو هیچ یک از آشناها حتی شوهرم هم قرار نیست داشته باشه که بتونم هر چی دلم میخواد بنویسم!!  

واسه ما زنها داشتن یه جایی که بتونیم هی توش منم منم  کنیم غنیمته!البته نمیتونم این مسئله رو  برای عموم جامعه نسوان نسبت بدم اما خودم شخصا تو زندگیم اونقدر باید از خواسته های  خودم برای مصلحت زندگی.شوهر و پسرم  بگذرم که فک کنم کلی حرف و خواسته ناگفته توی دلم روی هم تلانبار شده که عین یه کلاف روچ شده نمیشه سر و تهش رو پیدا کرد.  

فقط هر از گاهی اعلام وجود میکنه و منو برای مدتی به کمای روحی فرو میبره! 

اما این دفعه این اظهار  وجود باعث ایجاد این جای شخصی برای خودم شده!خوشحالم. و امیدوارم این نوشتنا باعث بشه خودم رو بهتر بشناسم! 

خودی که توی این 29 سال زندگی تغییرات زیادی کرده و گاهی اوقات با این تغییرات حتی خودشو شگفت زده کرده!