من و تنها من!

به دنبال شناخت خود آغاز به نوشتن میکنم!

من و تنها من!

به دنبال شناخت خود آغاز به نوشتن میکنم!

چرا؟

چرا باید زندگیم به این سمت بره؟

میگن ورود و خروج آدما توی زندگی ما حکمته و هر کدوم به دلیل خاصی میان یه چیزایی به ما یاد میدن و میرن؟

اگه من این حکمت رو نخوام کیو باید ببینم؟

من که داشتم مثل آدم زندگیم رو میکردم!

لعنت به وقتی که یه فامیل توی کله آدم یه زنگ رو به صدا در میاره!عین همون زنگهایی که توی مسابقات بکس میزنن!که ته صداش هنوز توی گوشم داره کش میاد!

هیچوقت توی زندگیم اینقدر از خودم و از ناتوانی خودم برای بیرون انداختن یه نفر  از زندگی که مال من مال خوده خودم  متنفر نشده بودم!

چرا نمیتونم؟

اون قدرت مطلقی که الان داره توی زندگی من فضولی میکنه نمیبینه که چقدر زجر میکشم!

که با اینهمه زجر شایسته این نیستم که یه بار یه تخفیفی قائل بشه و منو از این حال خارج کنه!چون باید بدونه خودم قادر نیستم برای خودم کاری بکنم!

کارهام عین دست و پا زدن توی باتلاق شده!

هر چی بیشتر تلاش میکنم که از این حا ل و احوال بیرون بیام بیشتر فرو میرم!

الان حس میکنم که گل و لای رسیده تا زیر دماغم!

یه لگد دیگه میخواد که فاتحم خونده بشه!

آخه بی انصاف چرا؟

چرا من؟

چون در این زمینه زیاد من من میکردم اینجوری گذاشتی توی  کاسم؟




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد