بعضی روزا بدون دلیل دوست داری ناراحت باشی!
تنها باشی!
یاد قرضهای گذشتت بیفتی و واسه خودت دل بسوزونی!
از صبح تا شب فقط بخوابی!
خودت باشی و خودت و مجبور نباشی روی هیچ بنی بشری رو ببینی!
تنبل باشی و فقط با یه بالشت و پتو توی بغلت هی اینور اونور بیفتی!
اما دقیقا در همین روزها:
باید جواب هزار نفر که ازت کار میخوان رو بدی!
نزدیک هزار صفحه صورت وضعیت مهر بزنی و صحافی کنی !
دائم به بهانه های مختلف اتاقت پر باشه از آدمهای مختلف!
یکی دائم باهات باشه و دائم ازت بپرسه چته!
از بس کار داری مرخصی هم بهت نمیدن !
اونوقت که اطرافیان مفهوم واقعی برج زهر مار رو درک میکنند و براشون یک واقعیت ملموس میشه.